چون بدید این غزل بدین سان خوب


ملتفت شد به طالب آن مطلوب

دست یازید و بر گرفت و بخواند


در بد و نیک این سخن می راند

چون به آخر رسید خوش بگریست


گفت: بیچاره این عراقی کیست؟

گفتم: ای جان جان، من مسکین


در بیابان عشق گفته ام این

گفت: آنگه شود مرا باور


که بدین قافیت یکی دیگر

بر بدیهه بگویی اندر حال


باشد این در فراق و آن ز وصال

آن غزل در فراق جانان بود


وین یکی در وصال باید زود

گفتم: ای مایهٔ سخن گفتن


از تو بنوشتن و ز من گفتن

گفت: کو کاغذ و دوات و قلم؟


دادمش: تا نوشت این غزلم: